سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۱۹ ق.ظ
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
حرم لبریز زائرها، مسافرها، مجاورها
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها
و حالا هرکدام آرام
زبان وا کرده در این ازدحام، آرام:
« ببین این دست پینه بسته را آقا
ببین این شانه های خسته را آقا
به بی خوابی دو چشم خویش را مجبور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را»
یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت
یکی بالای گلدسته اذان می گفت
یکی بغض میان آه را می گفت
یکی هم خستگی راه را می گفت
جوان زائری در گریه هاش
«آمدم ای شاه» را می گفت
خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها
ز راه دور، دلگیر حرم هستند
همان هایی که جا ماندند و
حالا پای تصویر حرم هستند...