پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۱۷ ب.ظ
خاک پای غلام صاحب نهج البلاغه
در نهج البلاغه خوانده بودم که: «حتی شُقّ عطفای و وطئ الحسنان!؛ از هجوم مردم جامه هایم شکافته و انگشتها فشرده شد...»۲ و اکنون میدیدم که جلوهی شکوهمند رهبری از سلاله آن حضرت – که خود را خاک پای غلام صاحب نهجالبلاغه هم نمیداند- چنان جماعت را شیفته و دلداده کرده که بسیاری از آنان بیقرار و ناآرام شدهاند. یکی چفیهی آقا را میستاند و یکی بر عبای ایشان دست میکشد. یک عالم سنی گریه میکند و چند نفر دیگر از گریه او متأثر میشوند.
باورت می شود در چنین حالی آقا متوجه عالمی لبنانی باشند که روی صندلی چرخدار نشسته و تلاش کنند خود را به او برسانند؟ انبوه جمعیت سه بار موج بر میدارد و رهبر را با خود جا به جا میکند ولی با این حال برای سومین بار خود را به مهمان لبنانی میرسانند که نمیتواند حرکت کند و جلو بیاید. از دور می بینم که او را در آغوش میگیرند و میبوسند. آقا تشریف بردهاند و جمعیت آرام شده است. مهمان لبنانی چنان از ابراز توجه و لطف آقا به وجد آمده که هنوز گریه میکند. اما در کشورش کسی نمیشناسد امامش را !!!
۹۲/۰۲/۱۹
باز هم بنویسید