پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۳۹ ب.ظ
رهبری و اشعارش
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
متن کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید...
خورشید من بر آی دل را ز بیخودی سر از خود رمیدن است جان را هوای از قفس تن پریدن است از بیم مرگ نیست که سر دادهام فغان بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است دستم نمیرسد که دل از سینه برکنم باری علاج شوق، گریبان دریدن است شامم سیهتر است ز گیسوی سرکشات خورشید من برآی که وقت دمیدن است بوی تو ای خلاصة گلزار زندگی مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است با اهل درد شرح غم خود نمیکنم تقدیر غصة دل من ناشنیدن است آن را که لب به دام هوس گشت آشنا روزی «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
۹۲/۰۱/۲۲